حموم بازی
رفتم خونه يه كم بازي كرديم و مي خواستيم بخوابيم كه گفت: تو اتاق من بخوابيم كه رفيتم تو اتاق باربدي آقا خوابيديم. بعدشم بازهم بستني خورد و يه كم نون و پنير رفتيم حموم. فكر مي كردم بابايي كليد داره، كليد رو از رو در برداشتم و ساعت يه ربع به هشت رفتيم حموم. ساعت هشت و نيم صداي زنگ رو شنيدم بابايي بود و بازهم يه ربع پشت در مونده بود. ها ها ها ها ها . تا ساعت نه و پنج دقيقه حموم بوديم. خيلي خوش گذشت. شام هم ميوه خورد. ...
نویسنده :
لعيا خاني
23:59